برايت آرزو ميکنم.
به هر سويي که مينگرم تو هستي و تو
تو هستي و تمام تو و او و ديگري
غم تو از درد جانم، بيشتر سينهام را ميشکافد و قلبم را به دار ميکشد!
برايت از صميم جانم از آن برآورنده نياز و دعا از آن يکتاي بينياز دارا ،آرزو ميکنم
آرزو ميکنم که سر معصوميت و کودکيات را بر روي پاي مادري دلسوز بگذاري و در آغوش پدري مهربان به خواب روي!
برايت آرزو ميکنم سرت را روي بالشتي نرم بگذاري و پاهايت را روي فرش خانهات دراز کني!
آرزو ميکنم زير گرماي جانکاه خورشيد، تو در خنکاي مهر خانوادهات بنشيني و کودکيات را در کوچههاي بازي و خنده، بزرگ شوي!
برايت آرزو ميکنم دست مهر بر سرت فرود آيد و صداي آرام مهرباني را به گوش بشنوي! تنت در سايه سلامت باشد و جانت رها از هر ستمي!
آرزو ميکنم بتواني آرزوهايت را روي هر ديواري بنويسي و نقاشياش را رنگارنگ بکشي و تصويرش را در روشناي بزرگيات، نمايان سازي!
برايت آرزو ميکنم بهترين کارها را پيشه کني، آن گونه که دوست داري و ساعاتي را در فراغ و آسايش کنار عزيزانت به شادي، به سلامت و به آرزو و دعا، سپري سازي!
آرزو ميکنم، رنج و درد رهايت کنند و سلامتي تو را در بغل گيرد و تو شادي را فرياد کني!
آرزو ميکنم بهترين پدر و مادر را داشتهباشي و دوستداشتنيترين فرزند را در آغوش گيري و روياهاي زيباي ناتمامت را به عزيزترين پاره وجودت بسپاري!
تو، شايستهي بهترينها هستي! تو را نبايد غبار خيابانّها و دود دم رنجها، سياه کند!
برايت آرزو ميکنم بتواني آرزو را زمزمه کني!
برايت آرزو ميکنم که بهترين لحظهها را به زيباترين شکل ستارهبارانش، حس کني و لمس نمايي!
آرزو ميکنم دستانت به سوي خورشيد بلند شود و از آسمان شب، تمام ستارههايش را بچيني!
آرزو ميکنم چشمانت به مهتاب، در خواب شود و با روياهاي سپيدت، بيدار!
تو از جنس خورشيدي، به رنگ آبي دريا، به نزديکي، هوا و به ملايمي، نسيم! تو را هيچ غباري نبايد دور زند و هيچ سياهي نبايد محاصره نمايد!
برايت چراغي از روشني، پيغامبري از نور و شچاعتي از دريا آرزو ميکنم!
دلم ميخواهد جيبهايت به اندازه قناعت و خرسندي، لبريز باشد تا هيچ فقر و نداري تو را آزرده نسازد!
برايت هفت آسمان و هزاران زمين، خدا آرزو ميکنم تا از هر دري که خسته شدي، در افقي نزديکتر از زمين و آسمان، خدا را ببيني و سرشار شوي! خدا را ببيني و آزاد شوي!
برايت آرزو ميکنم نان خاليات را با چنان هوسي بخوري که در خيال هيچ مرغ و گوشت برياني، اشک نريزي!
آرزو ميکنم پاهايت آن قدر محکم و استوار باشد که تمام فراز و نشيبها، تمام کوه و دشتّها، تمام درهها و سنگها را به تگ بپيمايي و چين بر ابرو نياوري!
برايت آرزو ميکنم در ميان تمام تنهاييهات، دلت جمع خدا باشد و سرت پر از همهمه آرزوهايي که دست به دامن تو، فرياد ميزنند!
برايت آرزو ميکنم که در ميان اين همه سياهي و غبار، تو روشنايي را بيابي و از کنار غبارها به سلامت به نور آويزان گردي!
برايت آرزو ميکنم که دوستت بدارند و در کنج دلهاي آبي رودخانهها بنشيني! از تو هر مردابي به دور! بر تو هر بيابان شني، نابود!
آرزو ميکنم که بداني، آرزوها پاياني ندارند و تو ميتواني همه را در قلبت، جاي دهي و به دست آري! کافي است آنها را روي ديوار قلبت بنويسي، تمام آنها از آن تو خواهندبود!
ما خواهيم رفت و اين دنيا با تمام آرزوهايش خواهدماند. هر چه را که ميخواهي، به دور از ستم و ناجوانمردي، به دور از حرص و طمع، به دور از سياهي و گناه، بردار و با خود ببر! آنها را درون سينهات ضبط کن و ببر!
شب آن گرسنه و شب آن سير هر دو ميگذرد. آن يکي در غقلت و اين يکي در آرزو!
برايت آرزو ميکنم که آرزوي ديگران را آرزو کني! قلبت براي صداي کودک همسايه بلرزد و پايت براي برآوردن نياز ديگري، قدم بردارد. دستانت به التماس دستي، دراز شود و با خنده ديگري، شاد شوي!
تو برتر از آني که فقط خود باشي
برايت آرزوي ديگران را آرزومندم
درباره این سایت